درام

دهه ی 1950، استرالیا. «دیوید هلفگات» (رافالوویچ) با وجود سن کم، نشانه هایی از نبوغ در نواختن پیانو از خود نشان می دهد. او در نوجوانی (تیلر)، به لندن می رود تا تحت نظر «سسیل پارکس» افسانه ای (گلیگود) آموزش ببیند. بعدتر «دیوید» (راش) در یکی از حیاتی تری لحظات زندگی حرفه ای خویش روی صحنه از حال می رود.

داستان زن آدمکشی که در پی گرفتن انتقام، ردی از خون و جسد بر جای می گذارد.

«فرانک لوکاس» (واشینگتن) راننده و محافظ یکی از رؤسای تشکیلات تبهکاری است که پس از مرگ رئیسش خیلی زود موقعیت خود را به عنوان وارد کننده ی درجه ی یک مواد مخدر در هارلم نیویورک تثبیت می کند. «ریچی رابرتس» (کرو) نیز پلیس درستکاری است که رهبری گروه ضربت مبارزه با مواد مخدر را به عهده دارد و می کوشد تا جلوی فعالیت های تشکیلات «لوکاس» را بگیرد...

شهر سئول در اثر زلزله‌ای قوی ویران شده است و تنها ساختمانی به نام هوانگ گونگ پس از زلزله همچنان پابرجاست. حال بازماندگان این حادثه ناگوار تلاش می‌کنند تا خود را به ساختمان هوانگ گونگ برسانند. در این میان یونگ تاک به طور موقت ساکنان ساختمان هوانگ گونگ را رهبری کرده و با گسترش بحران تلاش می‌کند تا...

سوفی از زمانی که شوهرش را در یک تصادف رانندگی در حالت مستی از دست می دهد، به سختی تلاش می کند تا با یک شغل تمام وقت،خواسته های دختر غمگین و افسرده اش را برآورده کند.هنگامی که یک فیزیکدان سابق فاش می کند که در حال ساخت یک ماشین زمان است که می تواند زندگی قبلی او را بازسازی کند، سوفی به زودی با یک انتخاب غیرممکن و عواقب غیر قابل پیش بینی روبرو می شود.

یک جراح پلاستیک ماهر به نام «رابرت لدگارد» ( آنتونیو باندراس ) که از گذشته ی غمناکش رنج می برد، بعد از سوختن همسرش در آتش، پوستی ترکیبی می سازد که در برابر هر نوع آسیبی مقاوم است. او این پوست را روی یکی از بیمارانش آزمایش می کند، که زنی مرموز است و با تراژدی او در گذشته نیز بی ارتباط نیست...

کورا و جنگجویان بازمانده برای دفاع از Veldt، خانه جدید خود، در کنار مردم آن در برابر قلمرو آماده می شوند. جنگجویان با گذشته خود روبرو می شوند و انگیزه های خود را قبل از رسیدن نیروهای قلمرو برای سرکوب شورش فزاینده آشکار می کنند.

در مدرسه ای یکی از دانش‌ آموزان مظنون به دزدی می‌ شود و معلمی تصمیم می‌گیرد که پیگیر این ماجرا شود.

داستان یک عشق خشونت بار که در بین سال های 2001 تا 2017 جریان دارد.

داستان چهار مرد در غرب وحشی که برای نجات گروهی که توسط ساکنان آدمخوار غارنشین به اسارت گرفته شده اند, روانه می شوند.

«هومر ولز» (مگوایر) در یتیم خانه ی سینت کلاود در مناطق روستایی «مین» و تحت نظارت شدید ولی رئوفانه ی «دکتر ویلبر لارچ» (کین) بزرگ شده است. «لارچ» معلومات پزشکی خود را به «هومر» انتقال داده، اما «هومر» تصمیم می گیرد یتیم خانه را ترک کند تا دنیا را ببیند...

در طول ده روز و مسافت 435 مایل، یک پیوند ناگسستنی بین مایکل لایت، یک شرکت‌کننده مسابقات ماجراجویانه حرفه‌ای و یک سگ خیابانی به نام آرتور که در طول مسیر نقش همدم او را دارد، شکل می‌گیرد. همانطور که تیم مایکل به مرزهای بیرونی خود در استقامت در مسابقه سوق داده می شود، آرتور معنای واقعی پیروزی، وفاداری و دوستی را دوباره برای آنها تعریف می کند.

چهار دوست جدا نشدنی سعی می‌کنند با سفرهای یکروزه و شوخی‌ها به هزینه خانواده و اطرافیانشان با بحران میانسالی روبرو شوند.

بلا بکستر زن جوانی است که توسط یک دانشمند کافر به زندگی بازگردانده شده است، بلا با یک وکیل فاسد در یک ماجراجویی طوفانی در سراسر قاره ها گشت و گذار می کند. او فارغ از تعصبات زمانه خود، در هدف خود برای دفاع از برابری و رهایی انسان ها تلاش می کند.

نوجوانی به نام شو که از بیماری قلبی رنج میبرد و قرار است به زودی تحت عمل جراحی قرار بگیرد، برای استراحت و تقویت جسم و روحش به خانه ییلاقی خانوادگیشان آورده میشود. او در همان اولین لحظه های ورودش، با یک آدم کوچولو که دختر 14 ساله ای به نام اریتی است برخورد میکند...

دانش آموزی باید با قلدرها و موانعی که در مدرسه با آن‌ها مواجه است روبرو شود...

یک نقص عملکرد استیچ و دوستی او با لیلو را تهدید می کند!

یک راننده تاکسی پس از حمله تروریستی توسط یکی از بازماندگان تروریست گروگان گرفته می شود.